باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

ما برای آشنا کردن و تشویق دوستان اقدام به معرفی و چکیده کتابها کرده ایم .

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

النا جلو آینه قدی اتاق خواب عمه جودیت یک دور چرخید و خوب خودش را برانداز کرد. مارگارت که نشسته بود پایین تخت و به النا نگاه می کرد گفت:
- کاشکی منم یه لباس مثل این داشتم. النا گفت:
- نازی... پیش پیشی من... دوستت دارم خواهری...
و بعد او را بوسید. مارگارت ماسک گربه در
دست داشت و لباس گربه پوشیده بود. عمه جودیت کنار در ایستاده بود و سوزنش را نخ می کرد. النا به سمت او چرخید و گفت:
- این لباس عالیه. به هیچ چیزش لازم نیست
دست بزنیم.
تصویر النا در آینه درست مثل تصویر دختری ایتالیایی در دوره رنسانس بود. شنل در وسط باریک می شد. رنگ آن فقط کمی از چشم های
النا تیره تر بود. النا به ساعت پاندول دار روی دیوار نگاه کرد.

  • زهره بیکدلو