باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

ما برای آشنا کردن و تشویق دوستان اقدام به معرفی و چکیده کتابها کرده ایم .

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اتش دل فصل 8» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اتش دل فصل 8


آتش دل -چرا حرفت رو نزدی،می خوای چی؟ پاهام رو به کف ماشین کوبیدم و گفتم:این درو باز کن،من هر چی دوست داشته باشم می گم دوست نداشته باشم نمی گم. حامی صندلیش رو به حالت افقی درآورد و گفت:مثل بچه های لوس...من تا حرفم رو نزنم کسی از این ماشین پیاده نمی شه. حامی ساعدش رو روی پیشانیش گذاشت اما شک دارم اون چشما در پوشش ساعد بسته باشه،دکمه شیشه اتوماتیک رو زدم اما کار نکرد.عصبی و کلافه بودم و از شدت خشم گریه ام گرفته بود،چه حماقتی کردم سوار ماشینش شدم.به حامی نگاه کردم و از آرامشش عاصی تر شدم،بعد خم شدم و به امید پیدا کردن چیزی شبیه قفل فرمان(طناز همیشه قفل فرمان رو زیر صندلی می ذاشت)می خواستم با اون شیشه رو بشکنم.اگر به ماشین گران قیمت حامی خسارتی وارد می شد برایم لذت بخش بود اما چیزی زیر این صندلی لعنتی نبود. هوا دیگه کم کم روشن شده بود و بر تعداد خودروها افزوده می شد.سرخی نوری که از پشت تابیده می شد توجه ام را جلب کرد و به پشت سر نگاه کردم،چراغ گردون گشت پلیس بود.جرقه ای در ذهنم روشن شد و دوباره به حامی نگاه کردم،خودم رو به موش مردگی زدم و گفتم: -شما بردید،امرتون رو بفرمایید من سراپا گوشم...آقا حامی بیدار شید،خانواده ام نگران می شن. حامی دستش رو از روی چشمش برداشت و گفت:این کار رو از اول می کردی. بعد صندلیش رو در حالت عمود قرار داد،نگاهش کردم و گفتم: -پس اول حرف منو گوش بدید،من از شما و پدرتون متنفرم و اینو هیچ وقن فراموش نکنید. حامی از خشم سرخ شد و گفت:اسفندیار،پدر من نیست.


  • زهره بیکدلو