باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

ما برای آشنا کردن و تشویق دوستان اقدام به معرفی و چکیده کتابها کرده ایم .

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از این همه جا فصل3» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

از این همه جا فصل3


فصل سوم باد سرد و گزنده انگار می خواست آخرین قدرت نمایی اش را بکند. زمین پر از گل و لای بود و حرکت را سخت می کرد، به هرحال همه دور حفره تازه کنده شده گرد آمده بودند. مردی در بلند گو با صدای گوش خراش چیزهایی به عربی فریاد می زد.حاضران عده ای با کنجکاوی و بقیه با حزن و اندوه به صحنه دلخراش نگاه می کردند. گیتی بی توجه به گل چسبنده روی جسد پسرش افتاده بود و سعی می کرد حقیقت را از زیر شال ترمه بیرون بکشد. فریاد وضجه دلخراشش اصلاً مفهوم نبود. مادر و خواهرش مثل دو نگهبان دو طرفش ایستاده بودند، انگار منتظر بودند پا از خط نامرئی قوانین و عرف آن طرفتر بگذارد تا مانعش شوند. گیتی اما به هیچ چیز جز پسرش فکر نمی کرد، پسر کوچک و نازنینش...صدای ناله ها و گریه هایش اشک همه حاضران را درآورده بود. خسرو هنوز در بیمارستان بستری بود و همین دیوانه ترش می کرد. وقت خداحافظی رسیده بود، بهرام و یکی از دوستان خانوادگیشان دو طرف جسد را گرفته بودند که گیتی فریاد کشید: -وای خسرو، آرش، کجایید که شایان رو بدرقه کنید؟ کجایید بچه ام انقدر غریب و مظلوم داره میره... وای خدا آتیش گرفتم...دارم می سوزم از غریبی شایان، از بی کسی اش دارم می میرم، خسرو...خسرو کجایی ببینی دسته گلت رو دارن زیر خاک می ذارن، آرش کجا موندی برادرت رو ببینی؟ آرش کجایی مادر که بوی شایان رو از تو بشنوم؟ آرش بیا مادر که داداش بی زبونت برای همیشه رفت. خدایا چرا هیچکس نیست.

  • زهره بیکدلو