فصل ششم صدای زنگ تلفن آرش را تکان داد. جلوی تلویزیون ولو شده بود و سعی می کرد از برنامه های شاد و لوس نوروزی سر در بیاورد اما فکرش آنقدر مشغول بود که فقط می دید بازیگران لب می زنند اما نمی فهمید چه می گویند و موضوع چیست. چند لحظه منتظر ماند بلکه تلفن را کسی جواب دهد اما وقتی صدای زنگ ادامه دار شد با بی حوصلگی از جا برخاست . گوشی را برداشت و به زور الو گفت. صدای جدی آن سوی خط باعث شد شش دانگ حواسش را جمع کند . -منزل آقای پناهی؟ آرش مشکوک جواب داد: بله؟ شما؟ مرد کوتاه و خشک جواب داد: من قادری هستم . از اداره آگاهی تماس می گیرم. شما باید پسر آقای پناهی باشید درسته؟ آرش که از ناکام ماندن پلیس دل خوشی نداشت طلبکارانه جواب داد : بله خودم هستم بفرمایید . مرد بی آنکه جا بخورد ادامه داد: من مسئول پرونده ی شایان هستم . خبر داشتم که شما آمدید اما خواستم که تعطبلات نوروزی تموم بشه بعد باهاتون تماس بگیرم . پدر و مادر خوب هستن؟ باز آرش پر طعنه جواب داد: به لطف شما ! مرد اجازه ی ادامه ی صحبت را به آرش نداد . عجولانه گفت: می خواستم شما را ببینم چند تا سوال هست که باید ازتون بپرسم . آرش که قصد نداشت فرصت را از دست بدهد میان حرف قادری پرید و گفت: این همه سوال از این ور و اون ور پرسیدید کمکی هم بهتون کرده؟ قادری که پیدا بود عادت دارد از این طعنه ها بشنود صبورانه پاسخ داد : حتما کمک می کنه . شما هم باید به ما کمک کنید. فردا ساعت ده صبح تشریف بیاورید اداره ی آگاهی. او آدرس می داد و آرش بی آنکه تمرکز حواس داشته باشد با عصبانیت فکر می کرد چه کمکی می تواند در پیدا کردن قاتل برادرش بکند. از اینکه پلیس هنوز نتوانسته بود سر نخ و ردپایی پیدا کند خشمگین بود. آنقدر ذهنش مشغول بود که وقتی متوجه شد مدتی است گوشی را که صدای گوشخراشی می داد در دست نگه داشته خیلی تعجب نکرد. گوشی را محکم روی تلفن کوبید و خشمگین پوف کرد . گیتی از آستانه در آشپزخانه پرسید : کی بود؟ آرش عصبانی منفجر شد : می خواستن من برم آگاهی بلکه قاتل شایان رو پید ا کنم! گیتی دستش را روی بینی اش فشرد و هیس کرد و با چشم به در اتاق خسرو اشاره کرد . آرش سری تکان داد و نشست . -هیچی پیدا نکردن می خوان منو سوال و جواب کنن. می خوان نشون بدن که بیکار ننشستن . اما در حقیقت هیچی دستشون نیست . -گیتی بغض کرده و غمگین روی صندلی نشست .