باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

ما برای آشنا کردن و تشویق دوستان اقدام به معرفی و چکیده کتابها کرده ایم .

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از این همه جا فصل 7» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

از این همه جا فصل 7


فصل هفتم 
گیتی با ضربه ای اهسته، در را گشود. ارش با دیدن مادرش، چشم از صفحه مانیتور برگرفت و منتظر ماند . گیتی روی تخت نشست، بیشترین سعی اش را می کرد به هیچ جا نگاه نکند بعد از چهار ماه هنوز طاقت نداشت به اتاق پسر کوچکش نگاه کند. 
اب دهانش را به سختی قورت داد و گفت: 
_مزاحم کارت شدم؟ 
ارش نگاهی به صفحه اینترنت کرد و خنده اش گرفت، از وقتی از طرف مونا ناامید شده بود هر لحظه که وقت میکرد در چت رومهای مختلف می گشت بلکه بتواند سرنخی پیدا کند، اما دریغ از یک کلمه، سرش را به علامت نفی تکان داد: 
_نه مامان، کار مهمی نداشتم. 
بعد تند تند صفحه ها را بست و کامپیوتر را خاموش کرد. روی صندلی چرخید و به مادرش چشم دوخت. گیتی با نگاهی صبورانه و صدای ارام شروع کرد: تو برنامه ات چیه مادر جون؟ نمی خوای برگردی سر درس و دانشگات؟ 
ارش نمیدانست بحث قرار است به کجا بکشد به سادگی جواب داد : هنوز نمی دانم چه کاره ام! ولی باید برگردم درسم را تموم کنم به کارام سرو سامون بدم بعد برگردم اینجا.. 
گیتی با خستگی پشتش را صاف کرد، دستهایش را در هم پیچاند. ارش می دانست مادرش حرف اصلی اش را نزده و نمی داند چطور باید بگوید. عاقبت گیتی به حرف امد: 
_میدونم الان وقت این حرفا نیست و تو هم توی شرایطی نیستی که بتونی حرفای منو هضم کنی. ولی به خودم قول دادم دیگه مثل کبک سرمو زیر برف نکنم، باید بهت بگم، حتی اگه عصبانی و ناراحت بشی..... 
ارش بی طاقت حرف مادرش را برید: خوب بگید، من نه ناراحت می شم نه عصبانی، هر چی دلتون میخاد بگید.... 
ارش منتظر بود حرفهایی درباره شایان بشنود با شنیدن جمله مادرش شوکه شد. 
_راستش ازت می خوام قبل از اینکه برگردی ازدواج کنی. اونجوری نگام نکن .....الان برمی گردی امکان داره اونجا پابند بشی و موندگار، دلم نمیخاد بعدا خودم رو سرزنش کنم که چرا همین جا برات زن نگرفتم قبل از این بدبختی می خواستم بهت بگم چند تا دختر خوب و خانواده دارهم در نظر داشتم که این بلا سرم امد.... 
ارش کلافه از جا بلند شد. نمی دانست چه بگوید و چطور مادرش را نرنجاند، چند لحظه ساکت ماند بعد گفت: _مامان الان وقت این حرفاست؟.....نمی بینی توی چه وضعی گیر کردم؟ فکر کردی همه چی یادم رفته؟...نه! لحظه لحظه وقتم با این فکر پر شده که چه بلایی سر شایان اومده،همش توی این فکرم چطور میتونم با دوستای شایان اشنا بشم، اونوقت شما تو فکر زن گرفتن برای من هستید؟ خیالتون راحت من حالا حالا به ازدواج فکر نمی کنم، حداقل نه تا وقتی بفهمم چه بلایی سر شایان اومده، دیگه هم حرفش رو نزنید، بدبخت دختری که بخاد زن من بشه،من نه حال و حوصله دارم نه هوش وحواس! 

  • زهره بیکدلو