باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

ما برای آشنا کردن و تشویق دوستان اقدام به معرفی و چکیده کتابها کرده ایم .

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب داستان» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
خلاصه ی رمان یه بار بهم بگو دوسم داری: مینو مهندس جوانی است که پدر و مادرش را از دست داده و به تنهایی با مهدیس نامادری اش زندگی میکند ، بی اینکه محبتی از او در قلبش احساس کند . او برای یک پروژه ی مشترک به همراه چند همکار مرد راهی شمال کشور میشود ، که منصور هم یکی از آنهاست….

 

خرید دوربین

خرید دوربین عکاسی

خرید دوربین عکاسی کانن ، خرید دوربین عکاسی نیکون ، خرید دوربین عکاسی سونی

http://recordcanon.com
  • زهره بیکدلو
  • ۰
  • ۰
5
آن شب وقتی که استفان به اتاقش در مهمان خانه برمی گشت ماه کامل بود. سرش گیج می رفت و سکندری می خورد. سرگیجه اش هم به خاطر خستگی از کار زیاد بود و هم به خاطر زیاده روی در خوردن خون. مدت ها می شد که این قدر خود را در خوردن آزاد نگذاشته بود. اما نیروی موحشی که قبرستان قدیمی به او داده بود، این بار جلوی ضمیر خودآگاهش را برای کنترل رفتار او گرفت. جنونش شکوفا شد و حیوان درونش سر برآورد. به خاطر می آورد که داشت از میان سایه سنگ قبرها به انسان های مونثی که در قبرستان بودند نگاه می کرد که ناگهان آن حس قدیمی و آن نیروی باستانی دوباره زنده شد. چیزی انگار نه در او بلکه از جایی در پشت سرش ناگهان منفجر شده بود و دخترها را فراری داده بود. استفان به یاد می آورد که دو دل بوده. دودل بوده که آیا به دخترها اجازه فرار به سمت رودخانه را بدهد و یا به وسوسه آن نیروی شریر تن بدهد. آن را بیازماید و به منبع آن دست پیدا کند.
می دانست که النا را دنبال کرده. ناتوان در استفاده از فرصتی که برای آزردنش داشته. ناتوان از آزردن النا. غیر از آن چیز دیگری هم در آن قبرستان بود. استفان حضور نیرویی بسیار قدرتمند را حس کرده بود. چیزی که دخترها به آن خیره شدند او نبود. بلکه داشت در میان شاخه های بلوط به دنبال دخترها می رفت. قدرت شبانه استفان نتوانسته بود ماهیت او را مشخص کند اما از تمام آن تعقیب و گریز، یک پارچه ابریشمی بسیار کوچک بر جای مانده بود. آن قدر کوچک که چشم یک انسان حتی در روز هم از یافتن چنین چیزی در میان برگ های خشک عاجز
است.

  • زهره بیکدلو
  • ۰
  • ۰

وقتی که النا به کمد وسایل اش رسید، کرختی بدنش، جای خود را به داغی و بغض گلویش، جای خود را به اشک داده بود. اما النا نباید گریه می کرد. نباید توی مدرسه گریه می کرد. النا با خودش تکرار کرد که نباید جلوی دیگران گریه کند. بعد از این که کمدش را بست یک راست راه افتاد به طرف خروجی اصلی. با دیروز این دومین روزی بود که بعد از مدرسه فوراً برمی گشت خانه و البته حدس می زد که عمه جودیت از این قضیه تعجب کند اما وقتی که به خانه رسید دید اتومبیل او جلوی در نیست.
حدس زد که باید با مارگارت رفته باشند خرید. خانه مثل صبح که ترکش کرده بود ساکت و آرام بود. از این که خانه را آرام می دید خوشحال بود. دلش می خواست در سکوت تنها باشد اما از طرف دیگر نمی دانست که در این تنهایی چه کار باید بکند. حالا که دیگر بالاخره جایی برای گریستن پیدا کرده بود، می دید که اشک هایش قصد سرازیر شدن ندارند. کوله پشتی اش را انداخت کف خانه و به آهستگی قدم به اتاق نشیمن گذاشت

  • زهره بیکدلو
  • ۰
  • ۰

النا پرسید: بهت خوش می گذره   
هر چند استفان نگفت« آره »ولی النا می دانست که این دقیقاً همان چیزی است استفان فکرش را می کرد. می توانست این را از طرز نگاه های استفان درک کند. النا هیچ وقت مطمئن نبود بتواند احساس کس دیگری را از چشمانش بخواند، اما الان می دانست چه چیزی در ذهن استفان می گذرد. می دانست استفان دارد لذت می برد هر چند که قیافه اش اصلاً این را نشان نمی داد. قیافه ی استفان خیلی جدی بود و انگار داشت از چیزی رنج می کشید. قیافه اش طوری بود که انگار نمی تواند حتی یک لحظه دیگر این وضع را تحمل کند. گروه شروع به نواختن آهنگ دیگری کرد و حرکات آرام شد. استفان هنوز به او خیره مانده بود. انگار داشت با چشم هایش النا را می خورد. با آن چشم های سبز تیره اش که وقتی از چیزی لذت می بردند رنگ شان تیره تر می شد. النا یک لحظه حس کرد استفان می خواهد او را به سمت خودش بکشد و بدون گفتن حتی یک کلمه ...
النا آهسته پرسید:

  • زهره بیکدلو
  • ۰
  • ۰

به نام خدای مهربان

مدتی قبل رمان شاهکاری از ژول ورن مطالعه کردم برای اینکه شما هم بی نصیب نمانید خلاصه آن را برایتان می نویسم امیدوارم لذت ببرید. 

در سوسیته ی سلطنتی انگلستان همه افراد حاظر در جمع، برای کسی  دست می زدند و سوت می کشیدند و هورا می گفتند. انگار فرد معرفی شده کار مهمی انجام داده بود.

  • زهره بیکدلو
  • ۰
  • ۰

حماسه تاریخی، عاشقانه و آموزنده ویس و رامین به دوره شاهنشاهی و امپراتوری پارتیان در قرن اول پس از میلاد باز میگردد. 

 

 این داستان از خصومت دو خاندان بزرگ پارتی یکی از شرق و دیگری از غرب است. یکی از طرفین درگیر خاندان قران یا همان خاندان اشرافی کارن در غرب ایران بوده و طرف مقابل پادشاه مرو بوده است .


  • زهره بیکدلو
  • ۰
  • ۰

بوف کور

تمامی رمان از زاویه دید اول شخص روایت می‌شود و از دو بخش نسبتاً جدا از هم ساخته شده‌ است. این دو بخش گاه با استفاده از شباهت توصیف‌ها و اشاره‌ها به هم مربوط می‌شوند.

خلاصهٔ بخش نخست

کتاب با این جملات مشهور آغاز می‌شود «در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد؛ چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزء اتفاقات و پیش‌آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سَبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند. زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی به‌وسیله افیون و مواد مخدره است. ولی افسوس که تأثیر این‌گونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد می‌افزاید».

  • زهره بیکدلو
  • ۰
  • ۰

داستان از زبان هیوا بیان میشه دختر سخت کوشی که فوق معماری داره و شرکت پدرش رو اداره میکنه .پدر و مادر هیوا بر اثر تصادف فوت شده اند و او کم کم با کمک برادرش هومن که پزشکه به روزهای عادی بر می گردند اما در این بین همسر یک وکیل به نام پرهام بر اثر تزریق اشتباه در بیمارستان کشته میشه و با وجود اینکه هومن ادعا میکنه که دارو رو تجویز نکرده به زندان میافته

هومن تا مرگ و اعدام فاصله ای نداره و خواهرش هیوا به هر دری میزنه اما التماسهاش تنها با یک شرط پرهام مواجه میشه

یک سال با او ازدواج کند و مثل یک زندانی در خانه ی او اسیر باشد و دست از کار و برادرش بشوید در صورت بارداری هیوا شرط طلاق بعد از یک سال منتفی است

هیوا با وجود اینکه مدیر شرکت بزرگیست دل در گرو عشق پسر دایی اش که در انگلیس ساکن است دارد برای نجات برادرش این شرط را میپذیرد و پا روی خودش می گذرد......اما سرنوشت چه رقم زده......................


  • زهره بیکدلو
  • ۰
  • ۰

شروع ناگوار

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

شروع ناگوار (به انگلیسی: The Bad Beginning) رمانی از دنیل هندلر (با نام مستعار لمونی اسنیکت) و نیز نخستین جلد از سری مجموعه کتاب‌های ۱۳ جلدی ماجراهای بچه‌های بدشانس است. در آن ماجراهای سه کودک تازه یتیم شده به نام‌های، ویولت (۱۴ ساله)، کلاوس (۱۲ساله) و سانی (نوزاد)، که به سرپرستی یکی از دورترین اقوامشان، کنت الاف، می‌افتند؛ کسی که فقط به دنبال ارثیه‌ای است که پدر و مادر آن بچه‌ها بر جای گذاشته‌اند.

  • زهره بیکدلو
  • ۰
  • ۰


 

خلاصه کتاب


داستان ماهی


 


زندگی صحنه یکتا هنرمندی ماست        هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود


صحنه پیوسته به جاست خرم               آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.


 


هر روز در سازمان دو گروه از کارکنان وجود دارند؛


دسته اول گروهی که محل کار را تنها محیطی میبینند که ساعاتی در ان می گذرانند تا گذران زندگی کنند و روز را به شب بیاورند،انها تمام طول روز لحظه شماری میکنند تا ساعت کار تمام شود و از انجا فرار کنند و تازه بگویند "حال برویم زندگی کنیم"برای آنها کار زندگی نیست بلکه لحظاتی است که انان را از زندگی باز میدارد.

  • زهره بیکدلو