باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

ما برای آشنا کردن و تشویق دوستان اقدام به معرفی و چکیده کتابها کرده ایم .

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتی عشق فصل 14» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

انتی عشق فصل 14

 بوی اسفند توی دماغم میپیچید... چرا این سه روز بستری شدنم اینقدر زود تموم شد؟؟؟ با دیدن یه گوسفند غرق خون که داشت جون میداد حالم بدتر شد... هامین ویلچرمو حرکت دادو از روی خونها رد شدیم. مثلا که چی؟؟؟ الان مثلا من خوب شدم؟ یه گوسفند و کشتن...الکی الکی... واقعا حس بدی بود... حس مریضی... حس چلاغی... حس درد ... همش با هم بود... تازه کلافگی از ندونستن ... وای من با این پا چه میکردم... دکتره که میگفت تمرین بی تمرین... فکر کن یک درصد من تمرینمو بذارم کنار!صد سال سیاه... یعنی میخواستم بزنم خودمو از وسط هزار تیکه کنم... یعنی حاضر بودم تو اون تصادف بمیرم اما اینطوری با این وضع نیام خونه ی خالم و خاله مستان هم جلو همه جولون بده و بگه خودم میخوام از عروسم نگهداری کنم...!!! یعنی ترجیحا مرگ و به این نگهداری ترجیح میدم... باز خاله نشسته بود مغز خوشگلشو به کار انداخته بود که منو بندازه تو هچل... یعنی من قرار بود توسط خاله و هامین پرستاری بشم... ملتم که هیچی نمیگن پیش خودشون میگن اون که هم خاله اشه هم مادر شوهرش اون یکی هم که هم پسرخاله اشه هم شوهرش!!! پس کجا بره از اینجا بهتر؟؟؟ یعنی میخواستم جفت پا برم تو کاروانی که قرار بود مامان وبابای منو ببره کربلا... یعنی ادم بمیره ولی ...!!! قبل از اینکه با اون ویلچر چرخ های خونی وارد خونه بشیم در یک عمل انجام شده حس کردم بین زمین وهوا معلقم...! در بغل نامزد سوری خوشگلم حضور داشتم... اونم به خاطر خاله مستان که یهو یادش افتاد با ویلچری که چرخ هاش خونیه حق نداریم وارد خونه بشیم... و یکی باید من افلیج چلاغ و بلند میکرد... گزینه ی یک بابام قلبش مریضه... گزینه ی دو عمورسول ... اصلا به قیافه اش نمیاد!!! گزینه ی سه ارمین ... فرناز گذاشت یک درصد!!! گزینه ی چهار سهراب که زورش نمیرسید از من لاغرتر بود!!! گزینه ی پنج خود چلاغم میرفتم ولی ولی ولی این هامین منو جلو سر وهمسر بی ابرو نمیکرد... چنان بلندم کرد و به خودش چسبوند ... ایییی!!! هامین منو داخل خونه برد... تازه میخواست از پله ها هم بالا ببره... یعنی ابرو جلوی بابا و عمو رسول برام نموند...

  • زهره بیکدلو