هونام نفس عمیقی کشید و گفت: - دیگه دوستتون اومدن و من باید برم!
از خدام بود زودتر بره. این مه گل هم فقط بلد بود گندبزنه!
- خیلی زحمت کشیدید اومدید... ببخشید این دوست من...
- حرفش همنزنید.خداحافظ.
- خداحافظ.
همین که صدای بسته شدن ددر اومد، مه گل پرید تواتاق و گفت: - دختره ی احمق نمی تونستی بگی که این اینجاست. مردم از خجالت. اه.
- تو چی می گی از اون موقع که می ای تو شروع می کنی بلند بلند ور زدن.
- به جون تو دست خودم نیست. تو خونه هم از این سوتیها زیاد می دم...وای خدا یادشمیفتم دلم می خواد بمیرم.
- طفلک خیلی خودش رو نگه داشت بهت چیزی نگه. آقاس بهخدا.
- آره والا. به جون تو وقتی اومدم تو اتاق و دیدمش دلم می خواست زمین دهنباز کنه و من برم توش... راستی ببینم این آدرس اینجا رو از کجا بلد بود؟
- یگانهگفته.