داستان از زبان هیوا بیان میشه دختر سخت کوشی که فوق معماری داره و شرکت پدرش رو اداره میکنه .پدر و مادر هیوا بر اثر تصادف فوت شده اند و او کم کم با کمک برادرش هومن که پزشکه به روزهای عادی بر می گردند اما در این بین همسر یک وکیل به نام پرهام بر اثر تزریق اشتباه در بیمارستان کشته میشه و با وجود اینکه هومن ادعا میکنه که دارو رو تجویز نکرده به زندان میافته
هومن تا مرگ و اعدام فاصله ای نداره و خواهرش هیوا به هر دری میزنه اما التماسهاش تنها با یک شرط پرهام مواجه میشه
یک سال با او ازدواج کند و مثل یک زندانی در خانه ی او اسیر باشد و دست از کار و برادرش بشوید در صورت بارداری هیوا شرط طلاق بعد از یک سال منتفی است
هیوا با وجود اینکه مدیر شرکت بزرگیست دل در گرو عشق پسر دایی اش که در انگلیس ساکن است دارد برای نجات برادرش این شرط را میپذیرد و پا روی خودش می گذرد......اما سرنوشت چه رقم زده......................