باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

ما برای آشنا کردن و تشویق دوستان اقدام به معرفی و چکیده کتابها کرده ایم .

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات خون اشام بیداری» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

النا پرسید: بهت خوش می گذره   
هر چند استفان نگفت« آره »ولی النا می دانست که این دقیقاً همان چیزی است استفان فکرش را می کرد. می توانست این را از طرز نگاه های استفان درک کند. النا هیچ وقت مطمئن نبود بتواند احساس کس دیگری را از چشمانش بخواند، اما الان می دانست چه چیزی در ذهن استفان می گذرد. می دانست استفان دارد لذت می برد هر چند که قیافه اش اصلاً این را نشان نمی داد. قیافه ی استفان خیلی جدی بود و انگار داشت از چیزی رنج می کشید. قیافه اش طوری بود که انگار نمی تواند حتی یک لحظه دیگر این وضع را تحمل کند. گروه شروع به نواختن آهنگ دیگری کرد و حرکات آرام شد. استفان هنوز به او خیره مانده بود. انگار داشت با چشم هایش النا را می خورد. با آن چشم های سبز تیره اش که وقتی از چیزی لذت می بردند رنگ شان تیره تر می شد. النا یک لحظه حس کرد استفان می خواهد او را به سمت خودش بکشد و بدون گفتن حتی یک کلمه ...
النا آهسته پرسید:

  • زهره بیکدلو