باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

ما برای آشنا کردن و تشویق دوستان اقدام به معرفی و چکیده کتابها کرده ایم .

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات یک خون اشام بیداری فصل 5و6و7و8و9و10» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
5
آن شب وقتی که استفان به اتاقش در مهمان خانه برمی گشت ماه کامل بود. سرش گیج می رفت و سکندری می خورد. سرگیجه اش هم به خاطر خستگی از کار زیاد بود و هم به خاطر زیاده روی در خوردن خون. مدت ها می شد که این قدر خود را در خوردن آزاد نگذاشته بود. اما نیروی موحشی که قبرستان قدیمی به او داده بود، این بار جلوی ضمیر خودآگاهش را برای کنترل رفتار او گرفت. جنونش شکوفا شد و حیوان درونش سر برآورد. به خاطر می آورد که داشت از میان سایه سنگ قبرها به انسان های مونثی که در قبرستان بودند نگاه می کرد که ناگهان آن حس قدیمی و آن نیروی باستانی دوباره زنده شد. چیزی انگار نه در او بلکه از جایی در پشت سرش ناگهان منفجر شده بود و دخترها را فراری داده بود. استفان به یاد می آورد که دو دل بوده. دودل بوده که آیا به دخترها اجازه فرار به سمت رودخانه را بدهد و یا به وسوسه آن نیروی شریر تن بدهد. آن را بیازماید و به منبع آن دست پیدا کند.
می دانست که النا را دنبال کرده. ناتوان در استفاده از فرصتی که برای آزردنش داشته. ناتوان از آزردن النا. غیر از آن چیز دیگری هم در آن قبرستان بود. استفان حضور نیرویی بسیار قدرتمند را حس کرده بود. چیزی که دخترها به آن خیره شدند او نبود. بلکه داشت در میان شاخه های بلوط به دنبال دخترها می رفت. قدرت شبانه استفان نتوانسته بود ماهیت او را مشخص کند اما از تمام آن تعقیب و گریز، یک پارچه ابریشمی بسیار کوچک بر جای مانده بود. آن قدر کوچک که چشم یک انسان حتی در روز هم از یافتن چنین چیزی در میان برگ های خشک عاجز
است.

  • زهره بیکدلو