باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

ما برای آشنا کردن و تشویق دوستان اقدام به معرفی و چکیده کتابها کرده ایم .

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات یک خون اشام بیداری فصل4» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

وقتی که النا به کمد وسایل اش رسید، کرختی بدنش، جای خود را به داغی و بغض گلویش، جای خود را به اشک داده بود. اما النا نباید گریه می کرد. نباید توی مدرسه گریه می کرد. النا با خودش تکرار کرد که نباید جلوی دیگران گریه کند. بعد از این که کمدش را بست یک راست راه افتاد به طرف خروجی اصلی. با دیروز این دومین روزی بود که بعد از مدرسه فوراً برمی گشت خانه و البته حدس می زد که عمه جودیت از این قضیه تعجب کند اما وقتی که به خانه رسید دید اتومبیل او جلوی در نیست.
حدس زد که باید با مارگارت رفته باشند خرید. خانه مثل صبح که ترکش کرده بود ساکت و آرام بود. از این که خانه را آرام می دید خوشحال بود. دلش می خواست در سکوت تنها باشد اما از طرف دیگر نمی دانست که در این تنهایی چه کار باید بکند. حالا که دیگر بالاخره جایی برای گریستن پیدا کرده بود، می دید که اشک هایش قصد سرازیر شدن ندارند. کوله پشتی اش را انداخت کف خانه و به آهستگی قدم به اتاق نشیمن گذاشت

  • زهره بیکدلو