آتش دل
در ماشین را بستم و گفتم:
-نمی دونم چی بگم.
-کسی الان از تو جواب نخواسته،ارسیا هم عجله ای نداره پس خواهش می کنم قبل از اینکه نه بگی فکر کن.
-باشه اما امیدوارش نکن.
-فدات بشم برو از خستگی نمی تونی چشمات رو باز کنی،طنین؟
دستهایم را روی سقف پراید مرجان گذاشتم و دوباره خم شدم و گفتم: