شهربانو
نام کتاب : شهربانو
نویسنده : محمد حسن شهسواری
ناشر : نشر چشمه
چاپ اول ، ۱۳۸۹
تعداد صفحات : ۹۵ صفحه
قسمتی از کتاب :
"از کی، درست از چه زمانی فهمید نباید طلبکار باشد؛ از هیچکس و هیچچیز؟ اما این شهربانوی سختگیر وجودش بود که همهچیز را کامل میخواست؛ تا سرحد خرد شدن همهی استخوانهای ارادهاش. و نمیدانست درست چه زمانی فریاد خواهد کشید، که دیگر نمیتوانم. وقتی این حق را به خودش میداد که بالاخره یک روز فریاد خواهد زد نمیتوانم، میدانست میتواند این فریاد را عقب بیندازد، بسیار عقب. آنقدر که امیدوار بود هیچگاه از دهانش خارج نشود. ولی حالا باید به زبان درآوردن رامین چهارساله جواب میداد که دست مادرش را شل گرفته بود. آن هم درست وسط اتاق سماواتی، مدیر مهدکودکی در ولنجک.
اگر یک ناظر بیرونی، ناظر بیطرف بیرونی، آنجا بود میدید شهربانو بیادا، لبهایش را از هم باز کرده برای زباندرازی. رامین میخندید. مادر جوان که متوجه زبانبازی کودکش و شهربانو شده بود، رامین را از خودش دور کرد و دستش را به دست پدر داد و با اشاره از او خواست بچه را از اتاق سماواتی بیرون ببرد. پدر و فرزند برای بیرون رفتن باید از جلو شهربانو میگذشتند. رامین نزدیک شهربانو که رسید، دست پدر را رها کرد و به سمت او دوید. شهربانو روی زانوها خم شد و بغلش کرد ..."