گلهای داخل گلدان را مرتب کردم و یک قدم عقب رفتم و نگاهی به گلها انداختم ، در حال رفع ایراد آن بودم که صدای ضربه ای به در را شنیدم . همون دو مامور پلیس ، فطری و ناصری بودن .
بفرمایید .
دو مرد وارد اتاق شدن . ناصری خودش را کنار طناز رساند و گفت :
خوشحالم که سلامتی تون رو بدست آوردین .
هنوز با سلامتی فاصله زیادی دارن جناب سرگرد ، شما چه کردین ؟
ما تحقیقاتمون رو انجام می دیم ... شما لطفا ما رو تنها بزارید .
قصد خروج داشتم که طناز گفت :
نه ، طنین نرو همین جا بمون ( رو به دو مامور گفت ) می خوام خواهرم کنارم باشه .
به سمت تخت خالی همراه رفتم ، از وقتی که طناز را به بخش منتقل کردن به سفارش حامی اتاق خوب و مجهزی در اختیارمون قرار دادن ، روی تخت نشستم اما در حوزه دید طناز بودم . سرگرد شروع کرد به پرسیدن :
خانم نیازی روز حادثه چه اتفاقی افتاد ، از شما می خوام مو به مو هر چه رخ داده را برای ما بیان کنید.