باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

ما برای آشنا کردن و تشویق دوستان اقدام به معرفی و چکیده کتابها کرده ایم .

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اتش دل فصل 5» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اتش دل فصل 5

آتش دل

و رفت و من خیلی سریع،به آرزو رسیدم و به عنوان مدیر بخش حسابداری منصوب شدم اما به شرطی که تمام کارهام زیرنظر رسول باشه و تا زمانی که پیچ و خم کار دستم نیامده خودسر عمل نکنم.همین رابطه کاری باعث شد که من و رسول بهم نزدیک بشیم ولی رسول همون پسری بود که خونمون دیده بودم،محجوب و سربه زیر و این برای منی که یکی یکدانه یغماییان،همون دختری که پسرها می مردن تا یه نگاه بهشون بکنم،سخت بود.از روی لج به حرفاش گوش نمی دادم و هرجایی اشتباه می کردم به گردن اون می انداختم،اون هم با متانت اشتباه رو می پذیرفت.او آزار می دید اما شکوه نمی کرد،وقتی عذابش می دادم لذت می بردم ولی بعد در تنهایی عذاب می کشیدم و گریه می کردم.دو ماه تمام کارم شده بود منت کشی و کار اون شده بود ناز کردن در پشت نقاب حجاب.تا اینکه یه روز تو کارخونه با کمیل دعوام شد،وقتی وارد اتاقم شدم و در را کوبیدم تازه متوجه شدم رسول تو اتاقمه.هم بخاطر بلاتکلیفیم در مقابل اون و هم شکسته شدن غرورم به خاطر بی منطق بودن کمیل زدم زیر گریه،جعبه دستمال کاغذی رو جلوم گرفت و گفت:بگیر اشکاتو پاک کن.
-نمی خوام،دوس ندارم به تو ربطی نداره.
بعد زیرلب ادامه داد:طاقت دیدن اشک رو توی اون چشمای شزطونت ندارم.
گریه کردن یادم رفت و هاج و واج رسول را نگاه کردم،مثل اینکه تازه فهمیده بود چی گفته و فرار رو به قرار ترجیح داد.شوکه شده بودم،نمی دونم چقدر در اون حالت بودم که صدای ماشینشو شنیدم و با خودم گفتم اگر نرم دنبالش برای همیشه از دستش دادم تعقیبش کردم،توی یه محله کثیف پایین شهر زندگی می کرد،قبل از اینکه وارد خونش بشه جلوش سبز شدم و وقتی که منو دید انگار که جن دیده باشه،جا خورد.نگاهی به در رنگ و رو رفته قدیمی کردم و گفتم:

  • زهره بیکدلو