باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

ما برای آشنا کردن و تشویق دوستان اقدام به معرفی و چکیده کتابها کرده ایم .

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اتش دل فصل 6» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اتش دل فصل 6

آتش دل

-شما همراه این خانم،مصدوم رو به بیمارستان رسوندید؟
-بله.
-باید تا روشن شدن وضعیت...
-بله،بله می دونم...اجازه بدید خدمتون توضیح بدم.
بعد دستش را پشت مامور پلیس گذاشت و او را به سمت دیگه ای برد.به احسان نگاه کردم،با لبخند اطمینان بخشی گغت:
-خیالت راحت،حامی می دونه چکار می کنه...بهتر بشینی چون رنگت خیلی پریده و فکر کنم فشارت پایینه،برم به پرستار بگم بیاد فشارت رو بگیره.
-متشکرم چیز مهمی نیست...بعد از فوت پدرم،زمانی که مضطربم اینطوری می شم.
قسمت دوم حرفم را خیلی آروم گفتم و فکر کنم اصلا نشنید،به جای قبلیش برگشت و به ساعتش نگاه کرد و گفت:
-خیلی طولانی شده...دلم شور می زنه.
به سویی که حامی با آن مامور رفته بود نگاه کردم.داشتن حرف می زدن.احسان در خودش بود و جلوی من قدم می زد،آرنجم را روی زانویم گذاشتم و صورتم را در دست گرفتم و به قدمهایی که جلوی من رژه می رفت نگاه کردم.قدم ها که از حرکت ایستادن،نگاهم را بالا آوردم و حامی را دیدم که به ما رسید و سوال منو احسان پرسید:
-چی شد؟
-فعلا حل شد تا فردا.
گویا منو نمی دید،کنارم با یه صندلی فاصله نشست و نفس عمیقی کشید و به احسان گفت:
-خبری نشد؟
-نه...خیلی طول کشیده.

  • زهره بیکدلو