باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

ما برای آشنا کردن و تشویق دوستان اقدام به معرفی و چکیده کتابها کرده ایم .

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات یک خون اشام بیداری فصل16و15و14» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

النا ناگهان شل شد. با صدایی لرزان پرسید:
- جدی که نمی گی؟ استفان من تو رو میشناسم، تو نمی تونی چنین کاری کرده باشی؟ بگو که جدی نمی گی. استفان سرش را انداخت پایین. النا به خاطر آورد که چطور استفان روی پشت بام خون آن پرنده ی کوچک را می مکید. استفان انگار داشت کف اتاق صحنه ای را که سال ها قبل اتفاق افتاده بود می دید.
- اون شب وقتی رفتم توی تخت. امیدوار بودم
کاترین باز هم بیاد. حس می کردم چیزهایی توی من فرق کرده. توی تاریکی بهتر می دیدم. شنوایی ام هم بهتر شده بود. احساس قدرت بیشتری می کردم. انگار به یک منبع انرژ ی دست پیدا کرده بودم و گرسنه بودم به شدت گرسنه بودم. موقع شام احساس می کردم که غذای معمولی سیرم نمی آکند. نمی دونستم چرا و بعد نگاهم افتاد به سفیدی گردن یکی از دخترای خدمتکار. می دونستم چرا دارم نگاش می کنم و می دونستم چی می خوام.

  • زهره بیکدلو