باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

باغ کتاب

معرفی کتاب و خلاصه کتاب

ما برای آشنا کردن و تشویق دوستان اقدام به معرفی و چکیده کتابها کرده ایم .

  • ۰
  • ۰

اتش دل فصل 14

مثل یه شیر زخمی طول و عرض سالن رو طی می کردم ، طناز داشت دخترش رو روی دستش می خوابوند .
اه خسته شدم ، چرا هی مثل پاندول ساعت اینطرف و اونطرف میری بگیر بشین .
من اینطوری راحت ترم ، ناراحتی نگام نکنم .
باشه نگات نمی کنم اما ... 
اما چی ؟
طنین لج نکن .
لج نمی کنم ولی این حرف آخر منه .
چرا داری آیندشو خراب می کنی ؟
من خواهرشم و نمی خوام دیگران بشن دایه دلسوزتر از مادر .
من هم چغندرم نه .
تو هم شدی لنگه اونا ، اصلا به اونا چه تو زندگی ما دخالت می کنند .


این پیشنهاد احسان بود .
پیشنهاد هر کس ... مگه نمی گی پیشنهاد ، خب من این پیشنهاد و رد می کنم .
این یه پیشنهاد سازنده ست .
بفرمایید این تصمیم سازنده ست .
چه فرقی می کنه ؟
فرقش اینه که پیشنهاد میدن برای قبول کردن یا نکردن ولی تصمیم ، کاریه که قصد عمل کردن بهش رو دارند .
اه ول کن تو هم ، ملا لغتی شدی .
این حرف آخر منه .
من هم خواهرشم .
اما سرپرستش منم .
طناز با دلخوری گفت :
طنین ! 
اصلا تو چکار داری تمام مسئولیتش با منه ، تو سرت به زندگی خودت باشه .
چون دوستش دارم برام مهمه چه آینده ای در انتظارشه .
چه شستشوی مغزی تمیزی ، ببینم این اجداد شوهرت ساواکی نبودن .
نه ،‌اما فکر کنم توی نطفه تو یک جهش ژنی صورت گرفته و تو یکی کله خر شدی .
احترام فراموش شده ، نه ؟
احترام به آدمی میزارند که به دیگران احترام میزاره ، نه به تو که حرف حرف خودته .
من همینم نمیتونی تحمل کنی میتونی بری .
تابان از اتقش بیرون آمد و گفت :
مگه کر هستید داد می زنید ، من نخواستم تو پا در میونی کنی طناز .
تو هم عقلتو مثل این از دست دادی .
اصلا به من چه بزنید همدیگه رو بکشید ، این بچه رو بده من دیوونه شد .
خوبه برای تو دارم جوش میزنم .
تابان چیزی نگفت ، هستی رو بغل کرد و دوباره به اتاقش رفت .
طنین از خر شیطون پیاده شو .
مرغ من یه پا داره ،‌نه .
من احمقو بگو که دارم مخم رو پیاده می کنم تا تو رضایت بدی ... من می فرستمش انگلیس ، ببینم کی می خواد جلوی منو بگیره .
قیمش من هستم .
تو خودت نیاز به قیم داری .
این مربوط به خودم میشه .
طنین هیچ می دونی از وقتی که مامان فوت کرده و تو هم استعفا دادی و خونه نشین شدی دیگه نمی شه تحملت کرد ، توی این شش ماه شدی یه عجوزه بد اخلاق .
مجبور نیستی اینجا بیای و منو تحمل کنی .
این چه روشیه تو انتخاب کردی ، نمی شه با تو حرف زد . به خاک مامان قسم طنین ، اگر اخلاقتو عوض نکنی دیگه باهات حرف نمی زنم .
وای اگر این کارو کنی من میمیرم ، حرف زدن با تو برام مثل تنفس اکسیژنه .
مسخره می کنی ، امتحانش ضرر نداره .
طناز حوصله ندارم بس کن .
به آشپزخانه رفتم و خودم را مشغول دم کردن چای کردم ، طناز دنبالم آمد و گفت :
طنین این فرصت طلایی رو از تابان نگیر ، اون می تونه اونجا هم فوتبالشو ادامه بده و هم درسشو بخونه .
تابان همین جا و توی همین شهر هم می تونه درسشو بخونه و فوتبال بازی کنه ، لازم نکرده از این کشور بره .
طنین ، وظیفه من وتو در مقابل تابان خیلی بیشتر از بچه های دیگه ست و کوتاهی ما باعث میشه وقتی بزرگ شد بگه شما این کارو نکردین و اون کارو نکردین اما اگر پدر و مادر داشتم این کارو می کردن .
تو اگر نگران گلایه تابان در آینده هستی از حالا خودتو بکش کنار چون اگر بنا بر گلایه باشه ، اگر بفرستیم بره اون ور دنیا باز هم میگه اگر پدر و مادر داشتم آواره نمی شده .
اه گربه مرتضی علی ... هر چی میگم یه جوابی میده ... من رفتم .
طناز به حالت قهر رفت ومن هم به اتاقم برگشتم یعنی اتاق سابق مامان ، از وقتی فوت کرده بود این اتاق رو بدون اینکه تغییری توش ایجاد کنم برای خودم برداشتم . حتی روی تختش می خوابم و پتوی اونو روم می کشم و تمام غمم رو فراموش می کنم .
*** 
روی زمین کنار قبر مامان و بابا نشستم و دستام رو دور زانوانم حلقه کردم و به خط نستعلیقی که نام مامان رو روی سنگ سرد حک کرده بود نگاه کردم . گورستان در این وسط هفته پاییزی خلوت بود و آفتاب نیمه جان سعی می کرد آخرین توانش رو برای گرم کردن زمین بکار ببرد اما نا موفق بود . جعبه خرما روی سنگ بود و گاهی رهگذری روی پا می نشست و فاتحه ای می خواند ، دانه ای خرما بر می داشت و می رفت دنبال روزگار خودش ...
سایه ای رویم افتاد و من فارغ از دنیای اطراف ، در خودم بودم . رهگذر دیگری نشست و فاتحه خواند اما توقفش کمی زیادتر از دیگران بود ، کم کم نسبت به حضورش کنجکاو شدم و سرم را بلند کردم . نگاهم در یک جفت نگاه گرم نشست ، نگاهی که منو یاد سالهای قبل در یک نیمه شب می انداخت .
سرما می خوری روی زمین نشستی .
نه ... این طرفا .
رفتم خونه نبودی و فکر کردم رفتی دیدن هستی ، با طناز تماس گرفتم گفت می تونم اینجا پیدات کنم .
طناز ! ... با من قهر کرده ... کار داشتی دنبالم می گشتی .
آره کارت دارم ... چرا قهر ؟
یه اختلاف نظر ... چیکار داشتی ؟
نگاه حامی مرا می سوزاند ، به سنگ گرانیت خیره شدم و او گفت :
میدونی آدم رکی هستم و از مقدمه چینی خوشم نمیاد ... چرا نمیزاری تابان بره ؟
چرا می خواهید از من جداش کنید ؟ پدرمو ناپدریت گرفت ،‌خواهرمو برادرت ، مادرمو دنیا ازم گرفت و حالا همه با هم دست به یکی کردین همین یه برادررو از من بگیرین .
با پدرت از نزدیک آشنایی نداشتم اما مادرتو به اندازه مامانم دوست داشتم ، خواهرت هم رفته پی زندگیش و کسی اونو از تو نگرفته . تابان هم چند سای دیگه میره .
حالا تا چند سال دیگه .
این خودخواهیه .
این خودخواهی نیست ، من دارم براش هم مادری می کنم هم پدری .
طنین تو داری به خاطر خودخواهی خودت آینده اون بچه رو خراب می کنی .
برادر منه ، چه سنگینی روی شونه های تو داره ... همه این جنگ و جدل رو تو شروع کردی .
برادرت هست درست ،‌اما من هم به آینده اش علاقمندم .
من نمی خوام کسی به برادرم ترحم کنه .
این ترحم نیست ، اسفندیار در حقت بد کرد و من دارم دینی رو که به گردن اون بود بر می گردونم .
من نمی خوام تو ادای دین کنی .
من این کارو برای تو انجام نمی دم ، تابان لیاقت بهترین ها رو داره و لایقه اینکه توی یک شرایط عالی درس بخونه و رشد کنه . اون بچه چه گناهی کرده که باید این همه غم رو تحمل کنه ، بزار از این محیط دور بشه تا بتونه غم بی پری و مادری رو التیام ببخشه و به آیندش امیدوار باشه .
اون طاقت دوری منو از نداره  
از کججا اینقدر مطمئنی ( با احتیاط افزود ) من باهاش حرف زدم ، حرفی نداره اما گفته فقط در صورت رضایت تو .
به حامی نگاه کردم ، ضربه آخررو زد و من خلع سلاح شدم .
طنین می دونم تابان رو خیلی دوست داری و ترتیبی می دم هر وقت دلتنگش شدی بری ببینیش ، حالا چی میگی .
بدون اون حامی ، من خیلی تنها می شم .
این تنهایی رو خودت انتخاب کردی .
من باز هم فکرم را بلند بلند گفتم ! لحظه ای به حامی خیره شدم و به حرفهاش فکر کردم به تابان ، به این چند سال پر ماجرا .
آه پر سوزی کشیدم و گفتم : 
چه زود خانواده ام نابود شد .
درسته پدر و مادرت در قید حیات نیستن اما شما سه تا هم با هم میشید خانواده ... خانواده نیازی ... درسته که تابان از شما دور می شه اما شما سه تا باید همیشه با هم و پشت هم باشید .
باشه قبول ، اما یه شرط داره . تابان باید درسش تمام شد برگرده و نباید اونجا موندگار بشه .
من از جانب تابان قول میدم .
حس یه قاصدک رو داشتم اسیر دست باد که به هر طرف می بردنش ، اما باز هم هیچ جایی نداشت و گیج و سر درگم بود. 
طنین ... تو داری گریه می کنی ؟
درهم شکسته و خرد شده گفتم :
این اشک ناتوانیه .
ناتوانی ! آن هم تو ؟ اگر تمام دنیا ناتوان باشن قبول می کنم اما نا توانی تورو نه .
بدون تابان چکار کنم ؟
یه کار خوب ... با من ازدواج کن .
مثل آدمی که ضربه نهایی به سینه اش خورده باشه ، شدم و حس کردم دارم به عقب پرت می شم .
چرا اینطوری نگام می کنی حرف بدی زدم ، نکنه باز هم جوابم منفیه .
قلبم فریاد میزد آره قبوله اما عقلم میگفت ، نه درخواستشو رد کن .
نه .
نه!
فریاد حامی توی شهر خاموش پیچید .
چرا کس دیگه ای تو ...
به خودم جرات دادم و به حامی نگاه کردم و گفتم :
حامی حاضرم همین جا به خاک پدر و مادرم قسم بخورم که جز تو هیچ مردی نتونست یخ قلبمو آب کنه و تنها مردی که فکر کردن بهش به من حس خوشایندی می داد تو بودی و هستی اما ... حامی ، من و این آتیش کینه از هم جدا نشدنی هستیم ... سعی کردم به حرفت عمل کنم و با عشق تو این آتیش رو خاموش کنم اما نشد ، بخدا نشد . حامی دوستت دارم ، تو اولین و آخرین عشقمی و تا زمانی که منو تو گور بزارنباز هم عاشقت باقی می مونم اما نمی تونم ، از توانم خارجه ...
کاش زمانی که اسفندیار اصرار داشت قبول می کردم و تو رو به عقد خودم در می آوردم ، اونوقت دیگه این همه عذاب نمی کشیدم .
در اون صورت تو می شدی شریک اسفندیار و من تا ابد از تو بیزار می شدم .
اگر زنم بودی و ازمن بچه داشتی با حالا فرق می کرد.
اگر زنت بودم و بیست تاهم بچه داشتم یک روز به آخر عمرم مانده بود رهات می کردم و دیگه اسمتو نمی آوردم . بهم زمان بده .
من چهل سالمه می فهمی ... باشه بهت فرصت میدم ، چقدر میخوای یک سال ، دو سال ... ده سال ،‌بیست سال .
نمی دونم ، شاید بشه به آینده امیدوار بود .
طنین امروز هم آینده روزهای گذشته است ... من سه بار از تو خواستگاری کردم و امیدوار بودم توی این سومین بار جوابمو بگیرم .
حامی ، من تو بد شرایطی هستم .
تو قبول کن نامزد من شی همون طور که نامزد فواد بودی ، اگر دیدی نمی تونی تحملم کنی ترکم کن .
حامی از من بگذر ، آدمی که نمی تونه با خودش کنار بیاد زندگیتو خراب می کنه . منطقی باش .
طنین ، عشق منطق سرش نمی شه .
پس من عاشق نیستم که دارم عشق و منطق رو زیر رادیکال می برم .
تو زیادی عاقلی ... وجدانتم خیلی بیداره . طنین ، تو خیلی پاکی و من همه اینها رو می خوام . تو هم بچه ای هم یک انسان بالغ ، قول میدم مثل یه دیوار محکم باشم که تو فق بهش تکیه بدی اما کنارم بمونی و با من باشی ... چرا گریه می کنی ؟
حامی دوستت دارم اما برو ، برو فراموشم کن .
چرا ؟
من ... من نمی تونم فقط برو ، من برای تو بهترین رو می خوام و من بهترین نیستم . 
تو برام بهترینی چرا نیستی ، من تو رو می خوام با تمام سلول های بدنم با تمام وجود . تو نمی دونی با من چکار کردی ، یک روز آمدی به من اعتراف کردی عاشقمی اما تا شب نشده رفتی به خواستگاری کس دیگه جواب دادی . تو می دونی شبی که شنیدم تو نامزد شدی تا صبح راه رفتم و مثل دیوونه ها با خودم حرف زدم و سیگار کشیدم . می دونی چند بار تو رو تعقیب کردم و از اینکه کنار فواد نشستی آتیش گرفتم و صدام در نیومد . شب عروسی احسان ، شب تولد دوباره من بود ... هر روز و هر شب انتظار می کشیدم خبر ازدواج تو رو بشنوم و این انتظار داشت منو می کشت اما روی پا پیش گذاشتن رو نداشتم . تو چی می دونی از دردها من ... تو فقط خودتو می بینی .
دیگه تحمل شنیدن حرفهای حامی رو نداشتم ، بلند شدم و از حامی دور شدم . خودش رو به من رسوند و بی رحمانه بازویم رو گرفت و گفت :
کجا فرار می کنی برگرد همین جا ... 
دوباره سر قبر والدینم ایستادیم و حامی ادامه داد :
همین جا کنار قبر عزیزانت ، تا از تو جواب مثبت نگیرم نمیزارم بری ،‌ تو باید به من جواب مثبت بدی حتی اگر شده به زور .
بهتره با احسان تماس بگیری و بگی دو تا چادر بیاره برامون اینجا برپا کنه تا ابد موندگارشیم .
حامی شکست خورده پرسید :
یعنی تا ابد نمی خواهی به من جواب مثبت بدی ؟
دیگه زیر اون نگاه یارای مقاومت نبود ،‌گفتم :
حامی ، پشیمون نمی شی ؟
در سکوت نگاهم کرد ادامه دادم :
قبول اما یه شرط داره ... هیچی ازت نمی خوام جز یه مهریه سنگین .
تمام دار و ندارم رو مهرت می کنم .
مهریه من عشق توئه ، می تونی این مهریه سنگین رو بدی ... عندالمطالبه .
حامی با لبخندی پر از آرامش ، چشمش رو باز و بسته کرد ... سکوت محض بود و من بودم و حامی ، هیچ کس و هیچ چیز نبود و شاهد عقدمان دلهای عاشقمان و گور پدر و مادرم بود .

خرید دوربین عکاسی

خرید دوربین عکاسی

رکورد کانن با تجربه ای بیش از سی سال و چهار شعبه با افتخار آماده خدمت رسانی به تمامی هموطنان در سراسر کشور میباشد

http://recordcanon.com

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی